کد مطلب:314173 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

شفا یافتن دکتر کلیمی
جناب مستطاب، ذاكر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، آقای نورالله مرتضایی تویسركانی، ساكن شهر مقدس قم، در تاریخ 30 / 9 / 77 شمسی مرقوم داشته اند:

6. دكتر میرزا ابراهیم كلیمی كه در شهر تویسركان مطب داشته است، در شب شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به سال 1335 شمسی به دل درد شدیدی دچار می شود، به طوری كه هر چه دوا و درمان می كند كمتر نتیجه می گیرد، بلكه درد او به شدت افزایش می یابد وی خادمی مسلمان داشت. به خادم می گوید: كاری برای من انجام بده، و الا الآن از دنیا می روم!

خادم در جواب می گوید: شما خود دكتر هستی و مریضها را جهت مداوا نزد تو می آورند و تو برایشان نسخه می نویسی. وقتی خود نتوانی برای خویش كاری انجام



[ صفحه 607]



بدهی، من چگونه می توانم برایت كاری انجام بدهم؟

مابقی داستان از خادم بشنوید:

خادم مزبور تعریف می كرد: در این اثنا ناگهان به ذهنم خطور كرد بروم به مسجد باغوار كه روضه ی ابوالفضل العباس علیه السلام در آن برقرار بود و یك استكان آبجوش با چند حبه ی قند آورده، به خورد دكتر بدهم، شاید شفا حاصل كند.

به مسجد باغوار رفته، مقداری آب جوش و چند دانه قند در میان آب جوش حل كردم و آوردم و به خورد دكتر دادم. كم كم رو به بهبودی نهاد و خوب شد. دكتر بلند شد و به من گفت چه چیزی به من خورانیدی كه مانند مهری كه به روی كاغذ زده شود اثر گذاشت و درد مرا خوب كرد؟!

در جواب گفتم: مقداری آب جوش با چند دانه قند از مجلس روضه ی قمر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام (كه در مسجد باغوار برقرار بود) آوردم و به شما خورانیدم. دكتر سؤال كرد: ابوالفضل چه شخصیتی بوده است؟

گفتم: او برادر حضرت امام حسین سالار شهیدان علیه السلام است. امام حسین علیه السلام با 72 تن از یاران خود برای دفاع از اسلام در كربلا به شهادت رسیدند و زنها و فرزندان آنان بعد از شهادت مردان، اسیر گشتند، و حضرت عباس علیه السلام نیز یكی از آن 72 تن بود كه در كنار نهر علقمه به شهادت رسید و دو دستش را از تن او جدا كردند. از آن تاریخ تاكنون نزدیك 14 قرن می گذرد و هر ساله ما مسلمانان برای احترام به آنان در ماه محرم عزاداری می كنیم.

دكتر گفت: اكنون من هم سالی 3 كیلو قند و یك كیلو چای، نذر حضرت عباس علیه السلام می كنم.

باری، دكتر كلیمی فورا روی نذری كه می كند، پولی به خادم می دهد كه قند و چای خریده و به مسجد باغوار ببرد. خادم هم طبق دستور قند و چای را به مسجد می برد. مسئول آبدارخانه پس از اطلاع از ماجرا، به خادم دكتر می گوید: من اینها را قبول نمی كنم، چون ایشان كلیمی است، مگر اینكه حاكم شرع اجازه بدهد.

خادم، نزد حضرت آیةالله تألهی می رود كه در آن زمان از طرف حضرت آیةالله



[ صفحه 608]



العظمی بروجردی «ره»، عازم آن دیار شده بود و قصه را از اول تا به آخر برای ایشان بیان می كند. ایشان هم می فرماید: اشكال ندارد و قند و چای را قبول كنید.

از آن پس، هر ساله دكتر میرزا ابراهیم قند و چای را به مسجد باغوار می فرستاد و این كار تا زمانی كه زنده بود، ادامه داشت.



بلبل نطقم دوباره زنده شد

از غم عباس سراسر ناله شد



سر به جیب غم فروبنموده است

چونكه عباس بر زمین افتاده است





[ صفحه 609]